میان عشق و زیبایی تورا من دوست میدارم...

اگر دریای دل آبی ست                                           تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست                                               تویی معنای دنیایش


***


تو یعنی یک شقایق را                                          به یک پروانه بخشیدن
تویعنی از سحر تا شب                                         به زیبایی درخشیدن


***


تویعنی یک کبوتر را                                            زتنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را                                             به آرامی صدا کردن

عبرت...

۱)کشتن گنجشکها ، کرکس ها را ادب نمی کند . . .

(آبراهام لینکلن)

 

۲)اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند

ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود . . .

 

۳)یادت باشد ، آنچه در دنیا شاهد آن هستید

حاصل  اعتقادی است که نسبت به آن دارید . . .

 

۴)برهنگی ٬ بیماری عصر ماست ٬ به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش

را برای تو عریان ساخته است . . .

(قسمتی از نامه چارلی چاپلین به دخترش )

 

۵)از دشمن خود یک بار بترس و از دوست خود هزار بار . . .

 

۶)بشر به خوشبختی روز عادت میکنه ، و چون خیلی زود عادت میکنه

خیلی زود هم فراموش میکنه که خوشبخته . . .

 

۷)خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک

ولی جالب اینجاست ٬ تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی

ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . . .

 

۸)آمده ایم که با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم ٬ نه اینکه به هر

قیمتی زندگی کنیم . . .

روبروی خدا...


از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرا بشنو
آه اي خدا ي قادر بي همتا
يكدم ز گرد پيكر من بشكاف
بشكاف اين حجاب سياهي را
شايد درون سينه من بيني
اين مايه گناه و تباهي را
دل نيست اين دلي كه به من دادي
در خون تپيده آه رهايش كن
يا خالي از هوي و هوس دارش
يا پاي بند مهر و وفايش كن
تنها تو آگهي و تو مي داني
اسرار آن خطاي نخستين را
تنها تو قادري كه ببخشايي
بر روح من صفاي نخستين را
آه اي خدا چگونه ترا گويم
كز جسم خويش خسته و بيزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گويي اميد جسم دگر دارم
از ديدگان روشن من بستان
شوق به سوي غير دويدن را
لطفي كن اي خدا و بياموزش
از برق چشم غير رميدن را
عشقي به من بده كه مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
ياري به من بده كه در او بينم
يك گوشه از صفاي سرشت تو
يك شب ز لوح خاطر من بزداي
تصوير عشق و نقش فريبش را
خواهم به انتقام جفاكاري
در عشقش تازه فتح رقيبش را
آه اي خدا كه دست توانايت
بنيان نهاده عالم هستي را
بنماي روي و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستي را
راضي مشو كه بنده ناچيزي
عاصي شود بغير تو روي آرد
راضي مشو كه سيل سرشكش را
در پاي جام باده فرو بارد
از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرابشنو
آه اي خداي قادر بي همتا

بازم خنده...

یکی‌ از سرگرمیام اینه سر
امتحان الکی‌ هی‌ کفه دستمو نگا کنم مراقب احساس زرنگی کنه بیاد خفتم کنه
ببین هیچی‌ کفه دسم نیست ، بعد بش بگم ضایع شدی خخخخخ
اصن به عشق همین حرکت میرم دانشگاه!!

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

میگن تو بهشت وقتی‌ سر کلاس می‌خوابی ، استاد میاد پتو میندازه روت ، هیچکسم حرف نمیزنه تا تو راحت بخوابی

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣
سر
جلسه امتحان یه دختره بغل دسته من نشسته بود قیافش از اون درس خونا نشون
می داد ، گفتم لااقل ۲۰ نگیرم ۱۷که رو شاخشه خلاصه کلی باهاش هماهنگ کردم
که بهت علامت دادم چطور برسونو این حرفا !
هیچی دیگه تا برگها رو اوردن دیدم بلند شد برگهارو پخش کرد و گفت بچها سرتون تو برگه خودتون باشه .

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣
طرز نمره گرفتن پسرا ودخترا از استاد مرد :
پسرا : استاد به جون مادرم خرج خونه و دانشگارو خودم میدم مادرم مریض بابام یتیمه ۲ شیفت کار میکنم واسه همین نتونستم خوب درس بخونم !
دخترا : اســـــتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد !!

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣
سوتی که منجر به افتادنم شد
استاد دانشگامون میخواست مثال بزنه که کار ماشینی سریعتر از کار دستی انجام میشه :
گفت مثلا من تا دیروز ، روزی ۲ تا کفش دستی میدوختم، بعد از ماشینی شدن تونستم روزی ۱۰۰ تا کفش بدوزم !
منم بلند گفتم : دنیا رو میبینید استاد ، تا دیروز کفاش بودید امروز شدید استاد دانشگاه . . .
تازه فهمیدم چه گندی زدم

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣
دارم به این فکر میکنم وقتی یه جزوه رو میشه تو یه روز خوند حتما میشه تو یه روزم درسش داد !
پس ما چرا یه ترم دانشگاه میریم ؟

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

فرق مدرسه و دانشگاه :
اگه به مدرسه دیر برسی مجبوری بری نیمکت آخر بشینی . . .
ولی اگه به دانشگاه دیر برسی مجبوری بری نیمکت اول بشینی . . .

بحث فلسفی بسه بیاید بخندیم...

سال ها گذشت و گذشت و گذشت
و ساندیس ها کماکان تولید شدند و
 تولیدکنندگان نوشتنداز «اینجا» باز کنید
و مردم همچنان از «آنجا» باز کردند.

بعضی وقتا لازمه که تکلیفتو با خودت روشن کنی ، رودروایسی ها رو بذاری کنار مثه یه کوه قوی باشی ، قاطع و استوار از جلوی لپ تاپ بلند بشی و بری دستشویی …

یکی اومد با احساسات من بازی کرد ، دو هیچ بردمش !
 
از جمله خباثت های من این بوده که گوشیه دوستمو بگیرم اسم دوست دختراشو با هم عوض کنم !
اصن یه حالی میده که قابل توصیف نیست …

.
 

انتهای غروب...

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم

و در اضطراب گلبوته های جدایی ,

چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم .

به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی

و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .

پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .

و من…

در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام

تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان

تو تجلی کند ….!!!

کاش میدانستی...

کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش

محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

زندگی حس جاری شدن است

زندگی کوشش و راهی شدن است

از تماشاگر اغاز حیات

تا به جایی که خدا می داند

اخر اسمنا؟

خوردنی باشد: مثل عسل
ساعات مختلف روز: مثل پگاه، سپیده، سحر
اسم جک و جونور باشد!
اعم از پرنده: مثل پرستو، درنا…
حشره: مثل پروانه
چهارپا: مثل غزال
اسم علف باشد: مثل ریحانه، پونه و…
اسم مکان باشد: مثل صحرا، دریا، خاور، ایران
خیس باشد: مثل شبنم، دریا، ساحل، باران.

و کلا هر اسمی تو این مایه ها باشد اسم دختر و در غیر این صورت اسم پسر می باشد !

بعضی هام اصلا تو این دنیا نیستند نه خودشون نه اسمشون مثل رویا و خاطره...

ارزوهای برآورده نشده...

- ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه!

- قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم!

- موبایل هم نشدیم، روزی هزار بار نگامون کنی!

- پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن!

- آهنگ هم نشدیم، دو نفر بهمون گوش کنن!

- مانیتور هم نشدیم ازمون چشم برندارن!

- کلاه هم نشدیم حداقل باعث سرگرمی ملّت باشیم!

- ته دیگ هم نشدیم که واسطه رسیدن بهمون کلی صبر و سعی و تلاش کنن!

- خودکار هم نشدیم که علم و دانش به دست خودمون نوشته بشه!

- کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کله مون بکشن!

- صندلی هم نشدیم چهار نفر بهمون تکیه کنن!

- مدیر بانک هم نشدیم بریم کانادا خونه 2 میلیاردی بخریم هدیه بدیم به دخترمون!

- آبدارچی بانک هم نشدیم 1 میلیارد بزنیم به جیب!

- لواشکم نشدیم که یکی برامون ضعف کنه...

- فرزند آخرم نشدیم که هر چی خواستیم مامان بابامون برامون بخرن!

- فرزند آخر هم نشدیم که با داداش بزرگمون بریم بیرون دور بزنیم و حالشو ببریم!

- به استاد میگم استاد شما که 9 دادی حالا این یه نمره هم بده دیگهههههههههه، یه نگاه عاقل اندر دیوانه کرد، دست گذاشته رو دوشم میگه برو درس بخون! استادم نشدیم شخصیت کسی رو خرد کنیم!

فرهنگ لغات زنان :



فرهنگ لغات زنان :

۱٫ آره یعنی نه

۲٫ نه یعنی آره

۳٫ ما با ید با هم حرف بزنیم یعنی بشین فقط گوش کن

۴٫ هر کار دوست داری بکن یعنی بکن ولی بعد دهنت سرویسه

۵٫ چقد منو دوست داری ؟ یعنی یه گندی زدم می خوام بگم

۶٫ دو دقیقه دیگه حاضرم یعنی دو ساعت علافی !!!

درس شاگرد به استاد...

سخت آشفته و غمگین بودم…

 به خودم می گفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند

درس ومشق خود را

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

 و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند

خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم...

 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !


اولی کامل بود،


دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...


سومی می لرزید...

خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا

همچنان می لرزید...

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

” ما نوشتیم آقا ”


بازکن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کرد

چون نگاهش کردم

ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شد

هق هقی کردو سپس ساکت شد...

همچنان می گریید...

مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله


ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد

زیر یک میز،کنار دیوار، 
دفتری پیدا کرد 
……


گفت : آقا ایناهاش، 
دفتر مشق حسن


چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او، به کبودی گروید ..


صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر

سوی من می آیند...


خجل و دل نگران، 
منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای، 
یا که دعوا شاید


سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام، 
گفت : لطفی بکنید، 
و حسن را بسپارید به ما ”


گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده 
بچه ی سر به هوا، 
یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش، 
متورم شده است

درد سختی دارد، 
می بریمش دکتر 
با اجازه آقا 
…….


چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم


منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر .


من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم


عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام .

او به من یاد بداد  درس زیبایی را...

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی

***

یا چرا اصلا من 
عصبانی باشم

با محبت شاید،
گرهی بگشایم


با خشونت هرگز...

          با خشونت هرگز...

                   با خشونت هرگز...


یه لقمه خنده....

دیشب یه پشه نیشم زد

پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اتاق خفتش کردم

اومدم بکشمش یه هو گفت بابا بابا ....

راست دمیگفت من باباش بودم آخه خون من تو رگاش بود

همون موقع تو بغل هم دراز کشیدیمو تا صبح گریه کردیم

دانشجو در طول ترم...

در طول ترم:    jazzaab.ir
.

.
سه روز مانده به امتحان:    
احوالات دانشجویان در طول سال !! (طنز) www.taknaz.ir
.

.
دو روز مانده به امتحان:    
احوالات دانشجویان در طول سال !! (طنز) www.taknaz.ir
.

.
شب امتحان:    
احوالات دانشجویان در طول سال !! (طنز) www.taknaz.ir

.


.
یک ساعت مانده به امتحان:    
احوالات دانشجویان در طول سال !! (طنز) www.taknaz.ir
.

.
سر جلسه امتحان:    
طنز و خنده
.

.
هنگام خروج از جلسه:    
احوالات دانشجویان در طول سال !! (طنز) www.taknaz.ir
.

.
یک هفته بعد از امتحان:    
احوالات دانشجویان در طول سال !! (طنز) www.taknaz.ir

زنگ خنده...

پسر : سلام.خوبي؟مزاحم نيستم؟
دختر: سلام. خواهش مي کنم.?asl pls
پسر : تهران/وحيد/۲۶ و شما؟
دختر‌: تهران/نازنين/۲۲
پسر: اِ اِ اِ چه اسم قشنگي!اسم مادر بزرگ منم نازنينه.
دختر: مرسي!شما مجردين؟
پسر: بله. شما چي؟ازدواج کردين؟
دختر: نه. منم مجردم. راستي تحصيلاتتون چيه؟
پسر: من فوق ليسانس مديريت از دانشگاه MIT اَمِريکا دارم. شما چي؟
دختر : من فارغ التحصيل رشته گرافيک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر: wow چه عالي!واقعا از آشناييتون خوشحالم.
دختر : مرسي. منم همين طور. راستي شما کجاي تهران هستين؟
پسر: من بچه تجريشم. شما چي؟


دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجاي تجريش مي شينين؟
پسر: خيابون دربند. شما چي؟
دختر : خيابون دربند؟ کجاي خيابون دربند؟
پسر : خيابون دربند. خيابون...... کوچه......پلاک....شما چي؟
دختر: اسم فاميلي شما چيه؟
پسر: من؟ حسيني! چطور؟
دختر: چي؟وحيد تويي؟ خجالت نمي کشي چت مي کني؟تو که گفتي امروز با زنت مي خواي بري قسطاي عقب مونده خونه رو بدي.!مکانيکي رو ول کردي نشستي چت مي کني؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائين؟چرا از اول نگفتين؟راستش! راستش!ديشب مي خواستم بهتون بگم امروز با فريده.... آخه مي دونين...........
دختر : راستش چي؟ حالا آدرس خونه منو به آدماي توي چت ميدي؟مي دونم به فريده چي بگم!
پسر: عمه جان ! تو رو خدا نه! به فريده چيزي نگين!اگه بفهمه پوستمو ميکّنه!عوضش منم به عمو فريبرز چيزي نمي گم!
دختر:‌ او و و و م خب! باشه چيزي بهش نميگم.ديگه اسم فريبرزو نياريا!راستي من بايد برم عمو فريبرزت اومد. باي
پسر: باشه عمه ملوک! باي......